ارتباط
يكي از مهمترين عناصر آموزشي در آموزش رابطة عاطفي بين معلم و دانشآموز است. وقتي كه اين رابطه ايجاد ميشود انتقال دانش و اطلاعات از سوي معلم به يادگيرندگان امكان پذير ميشود.
پژوهشهاي مربوط به ارزشيابي اساتيد به وسيله دانشآموزان مملو از شواهدي است كه نشان ميدهند ويژگيهاي شخصيتي معلم بر آموزش او تأثير فراوان دارند و اگر معلمي به هر دليل مورد قبول دانشجويان قرار نگيرد نميتواند در انتقال دانش به آنها موفق باشد.
برخلاف تصور عام كه استادان دانشگاه را مراجع و منابع دانش و هدايت ميداند و هر چه استادي دانشمندتر و مسلطتر به اطلاعات علمي رشته خويش باشد بيشتر مورد پذيرش كسي است كه ويژگيهاي شخصيتياش، نه دانش علمي و مهارتهاي حرفهاي او ، امكان ميدهد تا جو عاطفي و دوستانهاي در كلاس درس ايجاد كند و بتواند رابطهاي صميمي با شاگردانش برقرار نمايد.
در اين مورد تحقيق بسياري شده است يك پژوهش كلاسيك در اين باره پژوهشي است كه بر اثر «دكتر فاكس » شهرت يافت. ( نفولتن وير و دانلي 1973 ) يك بازيگر هاليوود را با نام مستعار دكتر مايرون فاكس به كلاس درس تعدادي مربي با تجربه فرستادند تا در بارة موضوعي به سخنراني بپردازد. دكتر فاكس به عنوان استاد مدعو به دانشجويان معرفي شد. از او خواسته شد تا در سخنان خود از بيانات متناقض، لغات جعلي، مطالب نامربوط و غير منطقي استفاده كند. اين مطالب همراه با حركات نمايشي سرودست، شوخي و لطيفههاي ضمني و اشارات بيمعني به موضوعهاي مربوط ايراد شد. سخنراني دكتر فاكس بسيار سرگرم كننده اما خالي از محتوا بود. در پايان سخنراني دانشجويان در يك پرسشنامه هشت سؤالي سخنراني دكتر فاكس را بسيار خوب و آموزنده ارزشيابي كردند.
اين يافته پژوهشي به « اغواگري آموزشي» معروف شده است. طبق اين يافته شيوههاي سرگرم كننده و تفنني استاد در آموزش ميتواند دانشجويان را اغوا كند. و در آنان اين تصور را ايجاد نمايد كه روش معلم در انتقال هدفهاي درس به آنان موفقيتآميز بوده است. به تغبير ديگر، دانشجويان در آموزش رو در روي كلاس قرار ميگيرند و كمتر دانش و مهارت معلم و فضايي كه در آن مسايل علمي مورد بحث واقع ميشوند تأثير ميپذيرند.
اگر دانشآموزان معتقدند كه اگر به هر دليل از معلمي خوششان نيايد، نميتوانند به حرفهاي او گوش كنند و البته اگر آنها گوش نكند مسلماً چيزي از حرفهايش نخواهند فهميد و اين پديده نوظهوري يا غيرعادي نيست. از زمانهاي قديم همواره چنين بوده است كه در درجه اول جاذبه شخصيتها مردم را از گوشهوكنار دنيا به محضر استادان بزرگ ميكشانيده و در ذكر مناقب معلمان نامدار، سواي علم و معرفت آنان غالباً از ويژگيهاي شخصيتي و گيرايي سخن و سحر كلامشان زياد ياد ميشده است.
جان ديوي فيلسوف سرشناس تعليم و تربيت يكي از استادان بزرگ آموزش و پرورش جهان است اما آيا اينكه او با همه دانش و تسلطش بر علم تعليم و تربيت خود يك معلم موفق بوده است ؟ كافيست به اين نقل قول ازكتاب تاريخ روانشناسي نوين توجه كنيد:
« ديوي مردي با هوش بود، اما معلم خوبي نبود، يكي از شاگردانش نقل قول ميكند: ديوي هميشه يك كلاه سبز بر سرميگذاشت ... وارد ( كلاس ) ميشد و در پشت ميز مينشسته و كلامش را مقابل خود ميگذاشت و با لحن يكنواخت مطالب خود را خطاب به اين كلاه بيان ميكرد. همين امر باعث ميشد دانشجويان چرت بزنند. اما اگر شخصي ميتوانست به آنچه اين مرد ميگفت توجه كند مطالب با ارزشي بود.»[1]
معلم اگر از نظر علمي شخصيت برجستهاي نباشد حتي اگر از آقاي دكتر فاكس ( بازيگر هاليوود) هم بازيگرتر باشد دچار مشكل خواهد شد. درست است كه دانشآموزان در اولين جلسات ممكن است متوجه توخالي بودن يك معلم بيسواد نشوند ولي مطمئناً بعد از مدت كوتاهي به اين موضوع پي خواهند برد و در نتيجه ديگر او نفوذ كلام نخواهد داشت و دانشآموزان نيز نسبت به درس او دلبستگي نخواهند داشت. ولي در هر حال شخصيت معلم يا استاد در امر آموزش اهميت بالايي دارد.
محمدسياري زاده
11-قسمتي از مقاله دكتر علي اكبر سيف در دانشگاه علامه طباطبايي با عنوان آموزش معلم محور و آموزش كتاب محور